باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

شیرین عسل شیرین زبون مامانی

سلام پسر شیرین عسلم تو این روزها خیلی شیرین زبون شدی شدی طوطی خونه هرکی هرچی می گه شما هم تکرار می کنی دیشب بابای بهت می گه باربد آقا کوچولو تو ناراحت شدی می گی آقای باربد آقای بزرگ الهی مامان فدات بشه که عاشق چیز های بزرگی یک شب خونه بابا بزرگت بودیم بهت می گفت باربد جون عجب باب اسفنجی قشنگی داری چه پاهای کوچولوی داره تو ناراحت شدی گفتی بزرگه بزرگی فدای تو بشم شیرینم. هر هفته که می ریم کلاس خاله آزاده تو خیلی خجالت می کشی و آرومی این ههفته پیش  سر کلاس بودیم که یک دفعه برق رقت اول که تو رفتی چراق رو روشن می کردی می دیدی که روشن نمی شه بعدش که فهمیدی برق رفته حسابی خجالتت ریخت شروع کردی به حرف زدن آزاده بیا آزاده ببین نقاشیتو بهش...
29 آذر 1391

باربد 27 ماهه

پسرم سلام خیلی خیلی مامانی دوست داره تو خیلی آتیش پاره شدی پدر ما رو در آوردی. کارهای جدید می کنی حسابی ما رو سر کار گذاشتی عزیز دلم شب ها یا ظهر ها می یایی منو یک بوس این طرف صورت یک بوس اون طرف صورتم رو می کنی بعد می خوابی که دل مامانی رو بردی. من از دست شیطونی های شما روی پیانو رو کشیدم که تو متوجه نشی می ری روش با انگشتات پیانو می زنی یعنی که من می دونم این چیه بعد می یایی رو ارگ خودت ارگ می زنی یعنی که یعنی بعد دیشب به مامانی می گی بیا پیانو بزنیم بعد جملتو کامل می کنی می گی پیانو باربد. ما کلی خندیدم ولی به روی خودمون نیاوردیم که تو چی می گی خلاصه همه چیز مال باربد هست کیف باربد خونه باربد کتاب باربد اینقدر به چتر مامانی گفتی چتر ب...
19 آذر 1391
1